روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
دنبال چهای؟ ای دل در دام ِ فریب!
از کربوبلا تو را همین نکته نصیب:
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید