گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی