عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را