ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را