خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی