در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی