تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش