او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست