بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها