غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش