به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش