بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش