آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش