شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد