از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت