از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت