از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت