باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود