تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم