تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم