سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند