چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر