چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها