در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام