در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها