عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد