وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم