هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم