بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم