عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم