فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند