چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزدهست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزدهست
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی