از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست