او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود