از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را