عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای