تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی