شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بدرقۀ تیرها...

اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد
و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد

كه جای من بسرایند از غریبی تو
شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد

خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم
كه از شنیدن یک شعر، كوه جان می‌داد

پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز
غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد

غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند
همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد

غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی
گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد

درون خانۀ خود تا غروب كردی آه
به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد...

شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت
زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد

پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد
اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد

شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر
زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد