شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است