این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید