ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند