سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند