ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند