مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد