تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد