تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد