علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا