سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟