دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟