فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟